سید بردیاسید بردیا، تا این لحظه: 13 سال و 8 روز سن داره

کوچولوی خوش اخلاق مامانی و بابایی

شیرین زبونی (1)

تازگیا توی حرف زدن خیلی خیلی پیشرفت کردی. اما هنوز گاهی می زنی تو خط  زبان مریخی و فارسیت هم که دیگه آخر لهجه اس   کتابی صحبت می کنی و من و بابا گاهی می میریم از خنده  ــ وقتی صدات می کنم : بردیا ، می گی : بله خاطره  ــ وقتی می گم : بردیا بیا ، می گی : آمدم!!!  ــ تا صدایی بیاد و خبری باشه سریع می یای و می گی :  چه شد؟!  ــ چند روز پیش صبح که داشتیم می رفتیم مهدکودک توی خیابون تصادف شده بود که یهو گفتی : مامان ماشینه شیتسته ؟! ( شکسته)  ــ صبح ها که بابا میاد از خواب بیدارت کنه ، می گی : اه مهدی نتن ( نکن ) یا می گی : بیخوابیم      ( بخوابیم )  ...
28 ارديبهشت 1393

خداحافظی با شیشه

این مطلب واسه اوایل فروردینه اما واقعا وقت نمی شد بیام بنویسم.امروز طلسمش شکشته شد. قبلا گفته بودم که از وقتی بردیا به دنیا اومد 3 تا دغدغه خیلی بزرگ داشتم. پستونک گیرون ـ پوشک گیرون و شیشه گیرون که هر دو تا پروژه پستونک گیرون در 20 ماهگی و پوشک گیرون در 30 ماهگی با موفقیت بسیار و خیلی راحت تر از اونی که فکر میکردم به پایان رسید. تصمیم داشتم که شیشه هم توی 40 ماهگی بگیرم ازش اما در یک اقدام ناگهانی توی 35 ماهگی و تعطیلات عید بود که دیدم بهترین موقع اس . پس دست به کار شدم. خیلی هم سخت نبود. با همه وابستگی شدیدی که بردیا به شیشه داشت فقط 2.3 روز سخت بود. البته توی مهد چند ماهی بود که مربیش دیگه بهش شیشه نمی داد. اما به محض این که می رس...
17 ارديبهشت 1393

جشن تولد 3 سالگی ـ پشت صحنه

بریم ادامه مطلب ...  بادکنک هایی رو که من خال خالی می کردم ایشون هم گیر داده بودندکه خال خال کنند  اینم مدل های خال خالی کردنش اصرار داشت که حتما هم باید اینا رو به سقف بزنی  روبان هایی که من ازشون استفاده می کردم همه رو به هم پیچونده بود و همه رو باز کرده بود  به استمارتیز می گه قرص های بردیا و وقتی من داشتم شیشه های گیفت رو پر می کردم هی می اومد می گفت بده این قرصای بردیاس .  اینجا هم قرصاشو گذاشته کنارش خوابیده   داشتیم کلاه ها رو درست می کردیم  اصرار داشت از نوشابه هایی که واسه تولد آماده کردم بخوره  حمام قبل از تولد...
5 ارديبهشت 1393
1